به گمانم گربه سیر نشده بود و نان خشک می خورد!

یک روز زمستانی در شمالی ترین نقطه شهر تهران در حال ورود به پارک زیبایی بودم که گربه ای
گرسنه را دیدم که چنین در تصویر نشسته بود و با اشتیاق تمام به خوردن نان خشکی مشغول بود
دورش گشتم با نگاهش دور مرا برانداز کرد به سوی او نشانه گرفتم لقمه نان خشک در دهان و نیمی
در گلویش گیر کرد و به من خیره شد تا اینکه در جعبه جادویی من ثبت شد در همین لحظه ؛ دختری
پیتزا به دست با مادرش از همان جا رد می شد که خندان گربه را می نگریست و گربه نیز نان
خشک بر دهان مشغول مرا می نگریست ...!